ارسال
شده توسط حجت در 88/2/28 9:13 صبح
سحری بود بهاری
بلبلی آمدبرسردیوارم
برای آن دل تاریک مردم
که حلال سحرشده است
مگردردل مردم هنوز
تاریکی جادارد
من زخودشنیدم که
زمان بهارآمده است
گل ها شکوفه کرده است
دنیا رابوی گل های تازی
گرفته است
مگردلهاراهنوزتازه نکرده است
آن بوی خوش فندق گلها
هنوز در دلها جانگرفته است
یک عمرصبرکردم
برای اینکه خوانش خوش بلبلان
گوش وجان من وجانها رابنوازد
مگرتاهنوز ناله های زار زار آنها را میشنوم