سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نامه سرگشاد حجت عبدالهی به دکترجلالیان

ارسال  شده توسط  حجت در 88/4/13 11:23 صبح

نامه سرگشاد حجت عبدالهی به دکترجلالیان

 
22_8801191015_L600.jpg
| < type="text/java"><!--
GetBC(100);
// -->
آقای دکترعسکرجلالیان

نماینده مردم درمجلس


سلام

جناب دکتربدون هیچ مقدمه وسخن ورزی بنده به اصل مطلب میپردازم

جناب دکتر30سال ازانقلاب اسلامی میگذره ولی هنو زکه هنوز ازلحاظ فرهنگی ورسانه ای درحوزه انتخابیه شما هیچ گونه تغییری نکرده خواهش من ازشما پیگیری ازطریق وزارت فرهنگ ارشاد جهت گرفتن امتیاز یه هفته نامه برای حوزه انتخابیه خود باشی تاکی مردم این شهرباید ازاین بی توجهی مسئولین فرهنگی شهرسکوت کنند آقای دکترنمیدانم فکس شماخرابه یا اداره پست نامه دست شمانمیرسونه به نامه ها جواب بدید. .

حجت عبدالهی


عشق

ارسال  شده توسط  حجت در 88/4/10 2:10 عصر


بخوان ما را
منم پروردگارت
خالقت از  ذ ره ای نا چیز
صدایم کن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات کردم
بخوان ما را
منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از تو به تو
اینک صدایم کن
رها کن غیر ما را، سوی ما باز آِ
منم پرو د گار پاک بی همتا
منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست میدارم
تو بگشا گوش دل
 پرورد گارت با تو می گوید
تو را در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
بساط روزی خود را به من بسپار
رها کن غصه یک لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگی طی کن
عزیزا، من خدایی خوب می دانم
تو دعوت کن مرا بر خود
به اشکی یا صدایی، میهمانم کن
که من چشمان اشک آلو ده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را
بجو ما را تو خواهی یافت
که عاشق میشوی بر ما
و عاشق می شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم
 آهسته می گویم ، خدایی عالمی دارد
قسم بر عاشقان پاک باایمان
قسم بر اسب های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
 تکیه کن  بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن، اما د ور
رهایت من نخواهم کرد
بخوان ما را
که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
تو غیر از ما، خدای دیگری داری؟
رها کن غیر ما را
آشتی کن با خدای خود
تو غیر از ما چه می جویی؟
تو با هر کس به جز با ما، چه می گویی؟
و تو بی من چه داری؟هیچ!
بگو با من چه کم داری عزیزم، هیچ!!
هزاران کهکشان و کوه و دریا را
و خورشید و گیاه و نور و هستی را
برای جلوه خود آفریدم من
ولی وقتی تو را من آفریدم
بر خودم احسنت می گفتم
تویی ز یباتر از خورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا، چیزی چون تو را، کم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟؟
مگر آیِا کسی هم با خدایش قهر میگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی
 ببینم، من تو را از در گهم راندم؟
اگر در روزگار سختیت خواندی مرا
اما به روز شادیت، یک لحظه هم یادم نمیکردی
به رویت بنده من، هیچ آوردم؟؟
که می ترساندت از من؟
رها کن آن خدای دور
آ‌ن نامهربان معبود
 آن مخلوق خود را
این منم پرور دگار مهربانت، خالقت
اینک صدایم کن مرا،با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکیم
آیا عزیزم، حاجتی داری؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای، اما
کلام آشتی را تو نمیدانی؟
 ببینم، چشم های خیست آیا ،گفته ای دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت میکشی از من
بگو، جز من، کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان آغوش من باز است
برای درک آغوشم
شروع کن
یک قدم با تو
 تمام گامهای مانده اش، با من


وبلاگ تخصصصی

ارسال  شده توسط  حجت در 88/4/10 10:36 صبح

http://kangancity.iranblog.com/

http://kangancity.iranblog.com/

http://kangancity.iranblog.com/

http://kangancity.iranblog.com/

http://kangancity.iranblog.com/

http://kangancity.iranblog.com/

حتما سربزنید


سلام

ارسال  شده توسط  حجت در 88/4/7 1:2 عصر

 


آتش پنهان

ارسال  شده توسط  حجت در 88/3/27 6:48 عصر

غاز من ، تو بودی و پایان من تویی
آرامش پس از شب توفان من تویی
حتی عجیب نیست، که در اوج شک و شطح
زیباترین بهانه ایمان تویی
احساسهایی از متفاوت میان ماست
آباد از توام من و ، ویران من تویی
آسان نبود گرد همه شهر گشتنم
آنک ، چه سخت یافتم :" انسان " من تویی
پیداست من به شعله تو زنده ام هنوز
در سینه من ، آتش پنهان من تویی
هر صبح ، با طلوع تو بیدار می شوم
رمز طلسم بسته چشمان من تویی
هر چند سرنوشت من و تو ، دوگانگی است
تنهای من ! نهایت عرفان من تویی


عشق با سخن بزرگان

ارسال  شده توسط  حجت در 88/2/29 9:24 صبح

 

به گفته بزرگان جهان عشق یعنی.......

 عشق میوه تمام فصل هاست و دست همه کس به شاخسارش می رسد.           (مادر ترزا) 
عشق نخستین سبب وجود انسانیست . 
                                                       (وونارگ) 
عشق همچون توفان سرزمین غبار گرفته وجود را پاک می کند و انگیزه رشد و باروری روزافزون می گردد.           (ارد بزرگ)
عشق ما را می کشد تا دوباره حیاتمان بخشد                                      (شکسپیر) 


عشق مانند بیماری مسری است که هر چه بیشتر از آن بهراسی زودتر به آن مبتلا میشوی.                    (شانفور)


من برای تو

ارسال  شده توسط  حجت در 88/2/29 8:53 صبح

تصویر اصلی را ببینید

 

 

 

 

 

 

من به غیر تونخواهم چه بدانی چه ندانی

ازدرت روی نتابم چه بخوانی چه برانی

دل من میل تودارد چه بجویی چه نجویی

دیده ام جای توباشد چه بمانی چه نمانی

من که بیمارتوهستم چه بپرسی چه نپرسی

جان به راه تو بسپارم چه بدانی چه ندانی

میتوانی به همه عمر دلم را بفریبی

وزبکوشی زدل من بگریزی نتوانی

دل من سوی توآید بپیذیری یا نپذیری

بوسه ات جان بفزاید بدهی یا بستانی

جانی ازبهرتودارم چه خواهی چه نخواهی

شعرم آهنگ تودارد چه بخواهی چه نخواهی

 


گرما

ارسال  شده توسط  حجت در 88/2/29 8:21 صبح

بازهم گرما به سرزمین وجود بازگشت

وباهمه قلب کوچکم شروع به تپیدن کرد

من ادعای عشق نمی کنم

شایدزندگی دوباره لبخندبه رویم زد

لبخندی به وسعت دل تمام عاشقان

لبخندی ناپایان

ولی هنوزادعای عشق نمیکنم

حتی اگر چشمان بی فروغم بازهم به روی دیدگان زیبایب گشود شود

بگزار

بگزار درتنهایی نفس بکشم وتاعمق وجودم احساس آرامش کنم


هویت

ارسال  شده توسط  حجت در 88/2/28 9:51 صبح

آمدم

آمدم به یک جهان نو

بازبان نو

بامردم نودوست شدم

آمدم

که غمهای مردم قدیم را

فراموش کنم

کم کم زبانم

فراموش کرد

اما

قلبم نه

هرجارفتم

خودراتبدیل کرده

نتوانستم

هان

زبانم راعوض کردم

اما قلب وخونم رانتوانستم


سحر

ارسال  شده توسط  حجت در 88/2/28 9:13 صبح

 

 

 

سحری بود بهاری

بلبلی آمدبرسردیوارم

خواندزارزارتصویر اصلی را ببینید

برای آن دل تاریک مردم

که حلال سحرشده است

مگردردل مردم هنوز

تاریکی جادارد

من زخودشنیدم که

زمان بهارآمده است

گل ها شکوفه کرده است

دنیا رابوی گل های تازی

گرفته است

مگردلهاراهنوزتازه نکرده است

آن بوی خوش فندق گلها

هنوز در دلها جانگرفته است

یک عمرصبرکردم

برای اینکه خوانش خوش بلبلان

گوش وجان من وجانها رابنوازد

مگرتاهنوز ناله های زار زار آنها را میشنوم


   1   2   3      >